شعر در مورد روزه
شعر در مورد روزه,شعر در مورد روزه داری,شعر در مورد روزه گرفتن,شعر در مورد روزه مادر,شعر در مورد روزه زن,شعر درباره روزه گرفتن,شعر در وصف روزه,شعر در مورد روزه پدر,شعر در مورد روزه خواری,شعر در مورد روزه نگرفتن,شعر در مورد روزه و ماه رمضان,شعر در مورد روزه معلم,شعر در مورد روزه داران,شعر درباره روزه,شعر درباره روزه داری,شعر درباره روزه گرفتن,شعر درباره روزه مادر,شعر درباره روزه زن,شعر در مورد روزه گرفتن,شعر درباره روزه,شعر درباره روزه پدر,شعر درباره روزه خواری,شعر درباره روزه نگرفتن,شعر درباره روزه و ماه رمضان,شعر درباره روزه معلم,شعر درباره روزه داران,شعر در وصف روزه,شعر در وصف روزه داری,شعر در وصف روزه گرفتن,شعر در وصف روزه مادر,شعر در وصف روزه زن,شعر در وصف روزه گرفتن,شعر در وصف روزه پدر,شعر در وصف روزه خواری,شعر در وصف روزه نگرفتن,شعر در وصف روزه,شعر در وصف روزه و ماه رمضان,شعر در وصف روزه معلم,شعر در وصف روزه داران
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد روزه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
روزه به پایان رسید و آمد نو عید
هر روز بر آسمانت باد امروا
شعر در مورد روزه گرفتن
نی کار مرد روزه همت شکستن است
گر خضر آبش آرد عیش جوان کشد
شعر در مورد روزه مادر
روزه دار و به دیگران بخوران
نه مخور روز و شب شکم بدران
شعر در مورد روزه زن
به فال نیک تو را ماه روزه روی نمود
تو دور باش و چنین روزه صد هزار گذار
شعر درباره روزه گرفتن
ثواب روزه و حج قبول ، آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
شعر در وصف روزه
که سلطان از این روزه آیا چه خواست
که افطار او عید طفلان ماست !
شعر در مورد روزه پدر
چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است
بیهوده همه روز تو را بودن ناهار
شعر در مورد روزه خواری
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
شعر در مورد روزه نگرفتن
بیا که ترک فلان خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد…
شعر در مورد روزه و ماه رمضان
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می زخمخانه به جوش آمد و میباید خواست
توبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رند و طرب کردن رندان پیداست
شعر در مورد روزه معلم
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است
شعر در مورد روزه داران
دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی
درین مه چون در دوزخ ببندی
هزاران در ز جنتبرگشایی…
شعر درباره روزه
مبارک باد آمد ماه روزه
رهتخوش باد، ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
شعر درباره روزه مادر
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد
کسی کو صبر کرد در چاه روزه
سحوری کم زن ای نطق و خمش آن
ز روزه خود شوند آگاه روزه
شعر درباره روزه زن
سحرگاهان به قصد روزه داری
شدم بیدار از خواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند
به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته
سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم
کمی از این کمی از آن چشیدم
پس از آن ماست را کردم سرازیر
درون معده ام با اندکی سیر
وختم حمله ام با یک دو آروغ
بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس یک چای دبش قند پهلو
به من دادند با یک دانه لیمو
خلاصه روزه را آغاز کردم
برای اهل خانه ناز کردم
برای اینکه یابم صبر و طاقت
نمودم صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا
کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا
به افطاری برایم شد فراهم
زدم تو رگ کمی از زولبیا هم
وسی روزی به این منوال طی شد
نفهمیدم که کی آمد و کی شد
به زحمت صبح خود را شام کردم
به خود سازی ولی اقدام کردم
به شعبان من به وزن شصت بودم
به ماه روزه ده کیلو فزودم
اگرچه رد شدم در این عبادت
به خود سازی ولیکن کردم عادت
خدایا ای خدای مهر و ناهید
بده توش و توانی را به« جاوید»
که گیرد سالیان سال روزه
اگرچه او شود از دم رفوزه
شعر در مورد روزه گرفتن
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
شعر درباره روزه
در روزه اگر پدیـــــــــــد شد رنج
گنج دل ناپدیــــــــــــد با ماست
کردیم ز روزه جـــــان و دل پاک
هر چند تن پلیـــــــــد با ماست
شعر درباره روزه پدر
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
شعر درباره روزه خواری
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می زخمخانه به جوش آمده می باید خواست
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
شعر درباره روزه نگرفتن
بیا ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دو قدح اسارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
شعر درباره روزه و ماه رمضان
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت
به کتابش آن روز سائق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
پدر دیده بوسید و مادر سرش
فشاندند بادام و زر بر سرش
چو بر وی گذر کرد یک نیم روز
فتاد اندر او ز آتش معده سوز
به دل گفت اگر لقمه چندی خورم
چه داند پدر غیب یا مادرم؟
چو روی پدر در پسر بود و قوم
نهان خورد و پیدا به سرد برد صوم
که داند چو در بند حق نیستی
اگر بیوضو در نماز ایستی؟
پس این پیر از آن طفل نادانتر است
که از بهر مردم به طاعت در است
کلید در دوزخست آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق میرود جادهات
در آتش فشانند سجادهات